چرکنویس مصطفی

یادداشت‌های پراکنده درباره موضوعات مختلف و نامرتبط

چرکنویس مصطفی

یادداشت‌های پراکنده درباره موضوعات مختلف و نامرتبط

خاطرات گذشته

بعد از یه مدتی آدم یادش میره که چه کارهایی که نکرده. خاطراتی که با یه سرنخ مثل قطار توی ذهن آدم ردیف میشن و میفهمی که درباره خودت اشتباه می‌کردی. شاید خودت رو دست کم گرفته بودی یا اینکه خودت رو بهتر از واقعیت خودت میدونستی.


هر دفعه میگم که عجب روزگار بدیه که توش گرفتار شدم یا مثلا چه روزهای بدی دارم تو زندگیم. اما اگر با دقت به گذشته خودم نگاه کنم میبینم که یاد گرفتم که درباره زندگی خودم بد بگم و یا اصلا خودم رو قضاوت کنم که من فلان جا نباید فلان کار رو میکردم. در صورتی که اصلا درک شرایط زمان و مکانی مخصوص به هر نفر این دید رو بهت میده که هر کسی برای خودش یه دنیایی داره و اگر در چهارچوب خوب و بد به زندگی خودمون نگاه کنیم، همواره در حال مرتکب شدن اشتباهات پی در پی هستیم.


هر چقدر هم که انسان عمر خودش رو تلف کرده باشه، همین که متوجه اشتباه گذشته ش بشه خیلی خوبه. همین! یعنی هر چقدر تو سر آدم بزنن که تو نباید فلان شکل و فلان طور زندگی میکردی، تو بگو بله حرفت درسته و من اشتباه کرده‌ام. همین کافیه که دیگه اشتباهات گذشته رو تکرار نکنی و گرنه اینکه هی بزنی تو سر خودت و بگی وای چه گذشته خرابی داشتم و همون اشتباهات رو تکرار کنی نشون میده که خنگی!


یه وقت آدم میبینه که در گذشته اون طور که باید تلاش نکرده و یا فلان جا به خاطر غرورش فلان تصمیم اشتباه رو گرفته. واقعا دردناکه! من نوعی به شدت خودم رو به خاطر گذشته بیخودی که داشتم سرزنش میکنم. اما خدا رو شکر که اولا بدنم هنوز سالمه و توان تلاش کردن برای آینده خودم رو دارم. دوم اینکه نه جرمی مرتکب شدم، نه ورشکست شدم، نه اونقدر فقیرم که از گرسنگی بمیرم، سوم اینکه سرپناه دارم و بی سرپناه نیستم. این سه تا رو که میذارم کنار هم میبینم میتونم حداقل اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم. بله من فرصت‌های زیادی رو از دست دادم، اما حقیقت اینه که دنیا اونقدر سریع تغییر میکنه که ممکنه امسال آدم با سال بعدش متفاوت باشه و هر سال یه فرصت جدید برای انسان ایجاد بشه.


نمیگم خراب نکردم، قبول دارم که عمر خودم رو تلف کردم، اما این رو هم میدونم که شرایط زمان و مکان ایجاب میکرد که فلان تصمیمات رو بگیرم و پا در راه خطا بذارم. اما امروز میدونم که جاده بازه و فرصت‌ها زیاد. مهم اینه که به راه قدم بذاریم.

امید و مشتقات آن

هدفگذاری و حرکت به سمت یه قله نهایتا برای اینه که بدن بتونه به حیاتش ادامه بده. این هدفگذاری و حرکت به سمت قله مکانیزمی هست که بدن با استفاده از اون میتونه حیات خودش رو تضمین کنه، چیزی که در حیوانات وجود نداره. انگار که انسان‌ها یه باگ دارن که باعث میشه همیشه فکر کنن چیزی بیشتر از اون چیزی که دارن رو باید داشته باشن، فکر میکنن همیشه چیزی بیشتر از این هست.


اما به نظر میاد که امید داشتن تنها مکانیزمی هست که مغز برای به حرکت درآوردن بدن به کار میندازه تا یک فرد یا یک بدن یکجا نشین نباشه.

بازگشت به دهه ۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی

خیلی از خاطرات خوبم مربوط میشه به دهه ۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی. بهترین خاطرات زندگی برای همین دوره است. سعی میکنم دوباره این خاطرات رو زنده کنم. اما نه با غصه خوردن و ناراحتی، بلکه با ایجاد کردن همون حال و هوا و استفاده از ویژگی‌های خوبی که اون دهه داشت.

این سوال رو از خودم میکنم که چه چیزی هست که انقدر منو مجذوب اون دوران میکنه و با پاسخ دادن به این سوال، اون عوامل رو پیدا میکنم و سعی می‌کنم در زندگی الان ازشون استفاده کنم.


I/O Machine

وقتی به قبل خودم بر میگردم و میبینم هیچی جز تقلید نداشتم

قله!

قبلا هم گفتم...

از شخصی شنیدم که میگفت دنبال پول نباش، دنبال یک قله باش. مهم نیست اون قله چی هست، پول همراهش میاد.

و این رو با تمام وجود حس کردم.

اگر بیکار هستیم و یک جا نشستیم دو دلیل داره:

۱- زندگی راحتی داریم، در نتیجه نیازی به دنبال کردن یک قله نداریم. خیلی هم عالیه گوش به حرف روانشناس ها و انگیزشی ها ندید که میگن از منطقه امن بیاید بیرون. چرت محض میگن. در منطقه امن خودتون بمونید. این مکانیزم طبیعی رفتار شماست که در منطقه امن بمونید.

۲- می‌ترسیم از هر چی! مخصوصا حرف و قضاوت دیگران! مخصوصا اگر ازدواج کرده باشی! مخصوصا اگر بچه دار شده باشی!

یک کلام: نترس. به دنبال اون قله باش. ممکن به قله هم حتی نرسی، اما دنبال کردنش بالاخره پول همراهش خواهد بود.


و پول منظورم این نیست که خیلی خیلی پول دار میشی. نه اصلا اینطور نیست. اما به اندازه نیاز پول در میاری.

مهم نیست اون کار  رو دوست داشته باشی، مهم اینه که دنبال اون قله باشی.


پس هدف رو پول درآوردن قرار نده. هدف رو یک قله و یا رسیدن به یک جایگاه یا دستیابی به یک نوع فن و دانش بگذار.