چرکنویس مصطفی

یادداشت‌های پراکنده درباره موضوعات مختلف و نامرتبط

چرکنویس مصطفی

یادداشت‌های پراکنده درباره موضوعات مختلف و نامرتبط

چیزی که میخوام...

نمیدونم چرا اینطوریه اما متوجه شدم که افکار و اهداف من در طی زمان تغییرات زیادی داشته. مثلا در یک برهه ای از زمان میخواستم بهترین برنامه نویس بشم. اما تا یه جایی پیشرفت کردم و بیشتر از اون دیگه ادامه ندادم. 

قبلش میخواستم برم آلمان ادامه اقتصاد رو بخونم اما نرفتم و موندم و ازدواج کردم.

قبلش میخواستم برم یونان اما از دانشگاه مزخرف امام ص ا د..ق انصراف ندادم. (واقعا چرا؟ در موردش میشه یه مطلب نوشت)


قبلش میخواستم؟ ... هیچی نمیخواستم قبلش. در زمان کنکور دیگه یادم نمیاد چی میخواستم. آرزوهام کوچیک بود. نهایت شاید میخواستم بنده خوبی برای خدا باشم و نهایت آرزوم این بود که جهنم نرم. قبل از کنکور هم که دیگه چیزهای بچه گانه میخواستم.


یه زمانی میخواستم گیتار یاد بگیرم. الان خریدم تو خونه هم دارم. یکی از سیمهاش پاره شده اما دیگه دنبالش رو نگرفتم. میدونی چرا؟ چرا انگار این مغز من عوض شده. آرزوهای قبلی تو دلم مونده اما الان دیگه نمیخوامشون. خیلی جالبه مگه نه؟ 


خیلییییی جالبه. دیگه اون آرزوهای قبلی فقط مثل یه لکه سیاه تو دلم نشستن. ولی وقتی به رسیدن بهشون فکر میکنم یا بهشون میرسم دیگه هیچ .... تاکید میکنم هیچ جذابیتی برام ندارن! انگار که این مغز من عوض شده.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد