یک زمانی خوره بازی و گیم بودم. یک زمانی عشق فوتبال بودم. یک زمانی دوست داشتم بهترین برنامه نویس دنیا باشم.
...
گذشت و الان اصلا نه علاقه ای به بازی و فوتبال و برنامه نویسی دارم. انگار آدم وقتی یک چیزی براش آسون میشه دیگه از اون چیز زده میشه. یه زمانی برای من برنامه نویسی یک چیز خیلی خیلی عجیب غریب بود و دوست داشتم ازش سر در بیارم. یه زمانی دوست داشته بهترین بازی ها رو بازی کنم اما الان اگر یه لپتاپ با گرافیک RTX 4090 بذارن جلوم بگن بازی کن میگم باشه بازی میکنم اما بعد ۱۰ دقیقه زده میشم.
مثل اینکه دیگه اون علاقه سابق رو ندارم.
انگار مغزم تغییر کرده. انگار یک آدم دیگه ای شدم.
الان شاید تفریحم این باشه که برم سر کار خودم و مغازه خودم رو داشته باشم و کسب و کار خودم رو گسترش بدم. هی ابزارهام رو بیشتر کنم و این کارها. مشتری بیاد کارش رو انجام بدم و بره. خیلی کار خدماتی دوست دارم.
شاید در آینده از این هم زده بشم. شاید در آینده تبدیل به یک آدم دیگه بشم با یک مغز دیگه.
خوبه که هنوز بچه دار نشدم و میتونم آزادانه تر کار کنم. میتونم برم مسافرت و کارهای دیگه بکنم. میتونم یکم آزادانه باز هم بیشتر دنیا رو بگردم. اما هر چی زمان میره جلوتر هی میخوام فقط متمرکز بشم روی یک زندگی ساده و هی داره از اون حس کنجکاوی من کم میشه.