قبل از اینکه ازدواج کنم، یه مشت افکار نادرست داشتم.
این افکار نادرست صرفا اینطوری نبود که واقعا حس کنم بهشون اعتقاد دارم. بلکه حتی انکار میکردم که درصدی به این افکار اعتقاد داشته باشم. البته این تظاهر بود و سعی میکردم که این افکار نادرست رو نادیده بگیرم. اما این سعی و تلاش در مقایسه با اینکه شما با واقعیت مواجه بشی خیلی متفاوته. جرعهای از واقعیت خیلی قدرتمندتر از تفکر و شبیهسازی شرایط توی ذهنه.
کلی مطلب در رابطه با روانشناسی زن و مرد خونده بودم و البته اوناییش که واقعا درست بوده رو سعی میکردم بهشون اعتقاد و باور داشته باشم، اما این تلاشها در برابر واقعیتی که درش زندگی میکردم بی فایده بود و تنهایی باعث میشد که نتونم باورهام رو پیاده کنم. پس واقعیت و مواجه با اون خیلی مفیده حتی اگر تلخ باشه.
این افکار نادرست زمانی از بین رفتند که من به شکل واقعی باورهام رو یکی یکی آزمایش و پیاده سازی کردم. تعاملم با یک زن رو سنجیدم. واکنشهای یک زن رو سنجیدم. تفاوتهای واقعی یک زن و یک مرد رو از نزدیک دیدم. (نداشتن خواهر علت اصلی ناکامی اینجانب در درک واقعیت بوده+اهل دوزدوخدر هم نبودم)
البته شانس با من یار بود و تمام اون مطالبی که خونده بودم بهم کمک کرد. اما در نهایت این واقعیته که میتونه اثر نهایی و قطعی رو بذاره.